سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غمگین ترین ادم های تنها

صفحه خانگی پارسی یار درباره

غمگین ترین ادم های تنها

50مزیت مردبودن

 

 ??مزیت مرد بودن

 

1-اسم هر جک و جونوری رو روی شما نمیگذارند از قبیل آهو ،غزال ، پروانه ، شاپرک و موارد دیگر که اینجا جاش نیست.

2-در عروسی میتونید لباسی رو که بارها به تن کردید رو دوباره بپوشید .

3-میتونید هر صد سال یه بار هم موهاتون رو شونه نکنید و بعد بگید مد روزه .

4-از ترس اینکه کسی سن شما رو بفهمه شناسنامتون رو  قایم نمیکنید .

5-مطمئنا استهلاک فک شما به مراتب  کمتر است .

6- مدل لباس دختر شمسی خانم چشمهاتون رو داخل دهانتون سرنگون نمیکنه .

7-در موقع استرس هیچوقت ناخنهای خود را نمیجوید .

8-هفته ای دو بار شکست عشقی نمیخورید!

9-لازم نیست از 18 سالگی موهای سرتون رو رنگ کنید چون موهای جوگندمی خیلی هم به شما می­آد .

10- فقط شما میتونید برید استادیوم .

11- خودتون پنچری ماشینتونو میگیرید .

12-لازم نیست با قرار دادن انواع جکهای هیدرولیک و غیر هیدرولیک در پاشنه کفش قدتون رو افزایش بدید .

13- میتونید تمام روز بادوستانتون برید کوه و وقتی برمیگردید خونه برای خانمتون تعریف کنید که چه روز پرکاری داشتید .

14- موقع خواستگاری به هیچ وجه نگران بر هم خوردن تعادل سینی چای نیستید .

15- از دیدن کله پاچه دچار تشنج نمیشید.

16- هیچ کس از اینکه دست پخت افتضاحی دارید به شما ایراد نمیگیره .

17- فقط شمایید که لذت تماشا کردن فوتبال یوونتوس- بارسلونا را با گزارش عادل فردوسی پور درک میکنید .

18- فقط شمایید که میتونید لذت تکچرخ زدن با CG رو تجربه کنید .

19- میتونید با خط ریشتون بیش از 12000 اثر هنری خلق کنید .

20- به طلا و جواهرات دیگران در حالی که دارید از حسادت منفجر میشید نگاه نمیکنید .

21- تو عروسی ها لازم نیست چند تن زنجیر از خودتون آویزون کنید که تازه دیگران ازتون بپرسند بدلییییییه ؟

22- سر سفره عقد لازم نیست برید گل بچینید و گلاب بیارید و نون بگیرید و اینا...

23- در حالی که خواهرتون باید بمونه خونه و آشپزی یاد بگیره شما میرید بیرون و گل کوچیک بازی میکنید .

24- لازم نیست آدرس تمام مزون ها، پاساژها ،بوتیک ها و مراکز لاغری شهرتون رو حفظ باشید .

25- اگه تو خیابون تویوتا کمری جلوی پاتون نگه نداشت به راحتی سوار یه پیکان میشید .

26- لازم نیست همیشه جای جورابهای همسرتون رو حفظ باشید.

27- فقط شما میتونید سه ساعت تمام برنامه نود رو با دوستاتون تفسیر کنید .

28- لازم نیست روزی چهار بار مثل آمپول ب کمپلکس سریالهای بی سر و ته وطنی رو تماشا کنید .

29- لازم نیست سالی یه بار زاویه دماغتون رو نسبت به افق تغییر بدید .

30- میتونید حتی تا محل کارتون رو هم با دوچرخه طی کنید و کسی اونجوری به شما نگاه نکنه .

31- میتونید راحت رو صندلی های جلوی اتوبوس بشینید و در عقب دود نخورید(البته این اتوبوس های BRTاین قضیه رو خرابش کرد) .

32- میتونید با شلوارک و رکابی راحت تا سر کوچه برید .

33- خیالتون راحته که هرگز یک خواهر شوهر (و ایضا جاری) که مدام رو اعصابتون رزم آیش برقرار کنه ندارید .

34- لباسهاتون ظرف 48 ساعت دلتون رو نمیزنه .

35- در زیر گرمای نابود کننده تابستون خیلی راحت با یه آستین کوتاه میایید بیرون.

36- نیازی ندارید هر روز که از خواب پا میشید تا ساعت 6 بعدازظهر رو جلوی آیینه با خودتون ور برید .

37- نیازی نیست سه چهارم عمرتون رو توی کلاسهای آشپزی ،خیاطی، گلدوزی، آموزش فال شیرموز و تقویت اعتماد به نفس در 3/0 ثانیه بگذرانید .

38- نیازی نیست داخل کیفتون به تعداد رنگهای یک LCD لنز چشم داشته باشید(رنگهای LCD  معمولا بالای 16 میلیون میباشد) .

39- اگه به انواع فنون حرکات موزون آشنا نبودید هیچ اشکالی نداره .

40- فقط شما میفهمید که یک 206 اسپرت خفن چقدر زیباست .

41- بدون اینکه کسی بهتون چیزی بگه میتونید ساعتها پلی استیشن بازی کنید .

42- با دیدن سوسک و موش و امثالهم اجدادتون از گور در نمیایند و جلوتون رژه نمیروند .

43- فرق CD رو با بشقاب میوه خوری متوجه میشید .

44- با یک سرماخوردگی سه ماه در CCU بیمارستان بستری نخواهید شد .

45- میتونید یه جوک بامزه تعریف کنید بدون اینکه خودتون قبل از همه دو ساعت تمام بهش بخندید .

46- روی در هیچ مغازه ای ننوشته اند که از پذیرفتن آقایانی که شئونات اسلامی را رعایت نکنند معذوریم(بس که محجوب هستند آخه) .

47- داشتن ریش پروفسوری از ویژگی های بسیار  ممتاز است که مخصوص شما آقایان میباشد .

48- فقط شما میتونید کت و شلوار بپوشید و کروات بزنید و کلی خوشتیپ بشید .

49- بیش از 60 درصد رشته های مهندسی رو شما به خودتون اختصاص دادید(دیگه از این با کلاس تر؟)

50- و در نهایت اینکه میتونید تو خیابون از هر کس که دلتون خواست بپرسید ساعت چنده؟! (این یکی دیگه ته ویژگی بود)

 


 

زندگی

 

kadr

ببخشید اگه این روزا مطالبم چنگی به دل نمیزنه

فقط بهونه وقت نداشتن نیست ،

دل هم ندارم ...

 jodajonande

 

زندگی زیباست اگر...

زندگی زیباست ، اگر روح آزاد عشق و محبت اسیر زندان فراموشی دل نگردد و خزان یأس گلبوته های امید بهار جان را در وسعت انتظار زرد خویش ، مدفون نسازد زندگی زیباست اگر عقده های زخمی بزرگ ، طپش زیستن را از قلب کوچک کبوترها نرباید و در ذهن شلوغ بیشه زار اندیشه ، مرگ نیلوفرهای وحشی نروید.

زندگی زیباست اگر لب خوفناک تیرها ، خون بیدهای مجنون را در جام سبز لیلای چمن نریزد و دست بی خبر طوفان ، گل خواب را در صدف آبی باغ پرپر نکند.

زندگی زیباست اگر کنار جویباران نیم خفته ، غزالهای خسته دشت از آغوش وهم و هراس بگریزند و در بال رویاهای شیرین به آن سوی حصارهای شب سفر کنند زندگی زیباست اگر خرمن هستی جنگل در خشم آتشین تندر نسوزد و خاکستر سیاه مرگ تن پوش درختان بی پناه و محزون نگردد زندگی زیباست اگر پری مهربان قصه ها از بستر خاطره ها برخیزد و در معصومیت و صداقت ناب کودکان همواره زنده بماند.

زندگی زیباست اگر هوای نگاه تو از آه سینه سوز خاکهای افسرده بارانی شود و مسیح دستانت در کالبد دستهای مرده بذر حیات و رویش بپاشد .

زندگی زیباست اگر من و تو در کشتزار قلبمان گلی بکاریم که هیچ کس را یارای چیدن آن نباشد و هیچ اشکی جز اشک شبانه عشق رخسار زیبایش را نشوید زندگی زیباست حتی برای تو که هم آغوش رنج و حرمانی و آفتاب شادی رابه خنجر زهر آلود شب غم سپرده ای آری زندگی برای تو نیز زیباست زیرا روزی مهمانی عزیز در خانه دلت را خواهد زد و با حضورش زندگی را از نو به تو تقدیم خواهد کرد مهمانی که عشق نام دارد .

 

jodakonande

راز زندگی

غنچه با دل گرفته گفت:ghonche
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است  !

                                                

                                             قیصر امین پور

 

 jodakonande

حرف آخر

 

 zendegi

زندگی زیباست اگر زیبا به آن نگاه کنیم
زندگی را سخت نگیریم تا به ما سخت نگذرد .

 


 

عشق

  سلام

خودمونی...

میخوام از عشق بگم و بنویسم ، هر چند که خود من تو این دنیای پر از نیرنگ و فریب ، عشق افسانه ای رو قبول ندارم .  

    

  ****************************************************************

 درد دل ...

در کوچه پس کوچه‌های قلبم ، در گوشه گوشه‌های زندگیم ، دنبال یه دوست واقعی گشتم... اما هر چی بیشتر گشتم، کمتر به نتیجه رسیدم. اینقدر با آدمای مختلف آشنا شدم که دیگه حالا به جرأت می‌تونم بگم توی این دنیای وانفسا ، هیچ کی ، هیچ کی رو واقعی دوست نداره...

اگه هم خیلی دوست داشته باشه، به خاطر خود طرف نیست ، یا به خاطر قیافه و تیپ و هیلکشه، یا به خاطر هوسه، یا به خاطر مال و اموالشه...، نه به خاطر دوستی ، عشق و محبت...!!!!

با آدمای جور واجوری آشنا شدم ، اما هیچ کدوم نتونستن معنای عشق و دوست داشتن را بفهمن... همش ظاهری بود، نه باطنی...

واسه خودم ، واسه اعتمادم ، واسه دوست داشتن و عشق و علاقم ... متأسفم ...

راست میگن به خدا راست میگن که توی این دوره زمونه نه وفا مونده، نه عشق و دوستی ، فقط ریا و کلک ... دیگه همه عشقا دروغی شده، عشق مال توی قصه‌هاست، نه واقعیت روزگار ما ...

اگه کسی بگه من بامعرفت‌ترین و صادق‌ترین آدم روزگارم، حتی اگه استغرا... خدا رو هم بیاره شاهد بگیره، باور کن دیگه باور نمی‌کنم ... دیگه باور نمی‌کنم ... چون می دونم باز داره دروغ میگه....

گند بزنه به این زندگی مسخره، حالم از آدماش داره بهم می‌خوره، دیگه دوست ندارم چیزی بنویسم، چیزی بگم یا از عشق حرفی بزنم ... چون به این حرف رسیدم که چندش‌ترین کلمه «عشق» و «دوست داشتنه»...

حاضرم شرط ببندم هیچ عشقی وجود نداره که عشق پاک و بی‌ریا باشه ، مطمئن باش بهترین آدما هم ، همیشه یه ذات بد دارن ، پست‌فطرت هستن ...

ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم، می‌دونم الان میگین: «برو بابا، چرت و پرت نگو ...»، ولی ببخشید، واقعیت زندگیه همینه ... واقعیت همیشه تلخه ...

دوست گرامی منو ببخش که خیلی تند رفتم، اما بخدا راست گفتم، دیگه خسته شدم، حوصله هیچ شعر عشق و عاشقی رو ندارم،

نظراتتون رو می‌خونم و در موردشون فکر می‌کنم و مثل یه نظرسنجی ازشون استفاده می‌کنم تا ببینم چقدر از آدما به این واقعیت تلخ زندگی پی بردن و باهاش روبه‌رو شدن ... شاید توی این همه آدم فقط من بدبینم و  دیگران عشقاشون همه آسمونی و بی‌ریا  ...

زندگی زیباست ای زیباپسند / زنده‌اندیشان به زیبایی رسند ...

آنقدر زیباست این بی‌بازگشت / کز برایش می‌توان از جان گذشت...

 <\/h2>

 

عشق یعنی...                           

 

عشق

ای که می پرسی نشان عشق چیست ؟

عشق چیزی جز ظهورمهر نیست

عشق یعنی مهر بی چون و چرا

عشق یعنی کوشش بی ادعا

عشق یعنی مهر بی اما و اگر

عشق یعنی رفتن با پای سر

عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست

عشق یعنی جان من قربان اوست

عشق یعنی حرف های دل بدون گفتگو

عشق یعنی عاشق بی زحمتی

عشق یعنی بوسه ی بی شهوتی

عشق یعنی یار مهربان زندگی

 بادبان و نردبان زندگی

عشق یعنی دشت گلکاری شده

 در کویری چشمه ای جاری شده ...

.

.(حالا با این اوصاف یه عاشق واقعی پیدا کنید ، جایزه بگیرید !) 

.

 

عشق

 

 "دوست داشتن از عشق برتر است"

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی . اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه

از روی بصیرت روشن و زلال .

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه آب بخورد بی ارزش است  و

دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن

همراه آن اوج می گیرد .

عشق در قالب دل ها در شکل ها و رنگ های تقریبا مشابهی متجلی می شود و دارای

صفات و حالات و مظاهر مشترکی است اما دوست داشتن در هر روحی جلوه خاص

خویش دارد و از روح رنگ می گیرد .

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست  و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد

اما دوست داشتن در ورای سن و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار

را دستی نیست .

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است . اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود

و اگر تماس دوام یابد به ابتذال کشیده می شود و تنها با بیم و امید  و تزلزل و

اضطراب ((دیدار و پرهیز )) زنده نیرومند می ماند اما دوست داشتن با این حالات

نا آشنا است .

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست .

اما دوست داشتن در اوج معراجش از سرحد عقل فرا می رود و فهمیدن و اندیشیدن

را نیزاز زمین می کند و با خود به قله های بلند اشراق می برد .

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه

را در دوست می بیند و می یابد .

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن .

عشق نیرویی است در عاشق که او را به معشوق می کشاند . و دوست داشتن جاذبه ای

در دوست که دوست را به دوست می برد .

عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست .

 در عشق رقیب منفور است و تنها در دوست داشتن است که

((هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند))

 عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذا خوردن یک گرسنه است

و دوست داشتن ((هم زبانی در سرزمین بیگانه یافتن))است .

هر آنکه دوست داشتن را خوب می داند و خوب احساس می کند . خود را در میانه نمی بیند .

اما از دوست داشتن به آن سو راهی نیست .  و هرگاه آنکه دوست داشتن را خوب می داند و خوب احساس می کند .

خود را در میانه نمی بیند. به سرعت و به سادگی به فداکاری و

ایثاری شگفت و بی شائبه و بزرگ و پر شکوه و ابراهیم وار بدل می شود . و در این

هنگام است خود را که دیگر نیست و نمی تواند باشد . در آیینه ای که دوست دارد لکه

می نامد و دستور می دهد که : آن لکه را از روی آیینه پاک کن ! تا آیینه ای که دیگر

چهره مرا نخواهد دید به عبث لکه ای بر چهره اش نماند و آینه صاف و زلال خاطر

تو لکه دار نباشد . اما عشق می گوید :"آه .. آیا پس از من این لکه را پاک خواهی کرد ؟

آیا لکه دیگری بر آینه خواهد نشست .؟ آیا از این پس چهره آینه بی لک خواهد بود ؟

 نه . نه . نه . پس از من تمام این آینه را سیاه کن .این لک را بر تمام آینه بگستران !

آینه را خاک آلود کن تا حتی نور خورشید هم بر آن نتابد.

تا پس از من ندرخشد برق نزند . آه چه می گویم! آینه را بشکن ! بشکن !ریز بکن !

خدا یا : به هرکه دوستش میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به

هر که بیشتر دوست می داری بیاموز که : دوست داشتن از عشق برتر است .

دوست داشتن از عشق برتر است

و من هرگز خود را تا سطح بلند ترین قله عشق های بلند پایین نخواهم آورد .

 از قلبت پیروی کن تا هرگز پشیمان نشوی .

بزرگترین درس زندگی را بیاموز:عشق و فراموشی وبخشش .

عشق ترکیبی از قالب دو روح در تن است .

فقط یک شادی در زندگی وجود دارد دوست داشتن و دوست داشته شدن .

سرخ شدن چهره رنگ پاکدامنی است .

عشق مانند زبانه آتش است طلائی وسرشار از گرما

.بچه ها همیشه سعی کنیم از مشکلات پلی برای عبور بسازیم نه گردابی

رای فرو رفتن...

اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ می گوید!!!حقیقت را کسی می

گوید که برای تو زندگی می کند...

هرگز نمی توانی یک مشت اب را در دستت بفشاری ولی اگر به ارامی دستت

رادر آب رها کنی می بینی که با تمام وجود آب را حس می کنی...

بعضی فکر می کنند که منصفانه نیست که خدا کنار گل سرخ خار گذاشته ولی

بعضی دیگه خدا رو ستایش می کنند که کنار خارها گل سرخ گذاشته

 

عشق به خدا...

آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیب می کند دوست داشته باشی؟ آهنگر، سر به زیر آورد و گفت: وقتی می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود. اگر نه، آن را کنار می گذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا! مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار !

 

 

عشق

 "عشق"

 زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان : یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان : نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان : خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان : خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان : دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان : مرا محکم بگیر!
زن جوان : خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان : باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی
سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه
روز بعد روزنامه ها نوشتند
برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه
که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن
جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار "دوستت دارم" را از زبان او بشنود و خودش
رفت تا او زنده بماند .

 

عاشق

 عشق...

یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود.

وقتی این مرد از دنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثل او حتما" به بهشت می رفت.

در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود.

مرد وارد شد و آنجا ماند.

چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطرس قدیس را گرفت و گفت:

این کار شما تروریسم خالص است!

پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید: چه شده ؟

ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت:

آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار و زندگی ما را به هم زده.

از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد...در چشم هایشان نگاه می کند...به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می کنند...هم را در آغوش می کشند و می بوسند.دوزخ جای این کارها نیست!

لطفا" این مرد را پس بگیرید!!!!!!

  

پس با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند....

 

 

 

 "عاشق"

 دفتری گر بنویسند ز خوبان جهان

 تو به سر دفتر خوبان جهان فهرستی...

 باز هم ثانیه ها اسم تو را جار زدند

 دقایق همه امشب به تو تکرار زدند

 سکوتی که دراین عقربها میچرخید

 نکند در دل تو اسم مرا دار زدند

 نگو بار گران بودیم و رفتیم

 نگو نامهربان بودیم و رفتیم

 آخه اینها دلیل محکمی نیست

 بگو با دیگران بودیم و رفتیم

 تو مپندار که از عشق تو دل برگیرم

 ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم

بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری

 من کفن پاره کنم عشق تو از سر گیرم

 روزگاریست که همه عرض بدن می خواهند

 همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند

 دیو هستند ولی مثل پری می پوشند

 گرگهایی که لباس پدری می یوشند

 خوب طبیعیست که یک روز به پایان برسد

 عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد

 عاشق آن نیست که عشق تکه کلامش باشد

 عاشق آن است که وفاداری مرامش باشد

 

مجنون لیلی

 

داستان عشق لیلی و مجنون برای همه اونهایی که ادعای عاشقی میکنند .

لیلی و مجنون
بی شک بارها نام لیلی و مجنون را شنیده و می خواهید بدانید داستان دلدادگی این دو چیست که اینقدر بر سر زبان هاست وحتی ضرب المثل کوی و برزن شده است .

 می خواهم خیلی خلاصه داستان را بیان کنم هر چند شما دوستان عزیز استاد مایید . امیدوارم طوری بیان کنم که در اخر معلوم شود لیلی زن بود یا مرد!
لیلی ومجنون نام یکی از منظومه های نظامی گنجوی شاعر بزرگ ایران است .
لیلی دختری زیبا از قبیله عامریان بود و مجنون پسری زیبا از دیار عرب . نام اصلی او قیس بود و بعد از آشنایی با لیلی او را مجنون یعنی دیوانه خواندند چرا که او دیوانه وار دور کوه نجد که قبیله لیلی در آنجا بود طواف می کرد. قیس با لیلی در راه مکتب آشنا شد و این دو شیفته یکدیگر شدند. ابتدا عشقشان مخفی بود اما از آنجا که قصه دل را نمی توان مخفی نگاه داشت ،رسوای عالم شدند قصه دلدادگی آن دو به همه جا رسید .
پدر لیلی مردی بود مشهور و ثروتمند و چون بعضی از(( رجال امروزی!)) حاضر نبود دخترک زیبای خود را به فرد بی سر و پایی چون قیس دهد که تنها سرمایه اش یک دل عاشق بودو بس .
پدر مجنون به خواستگاری لیلی رفت اما نه تنها پدر لیلی بلکه همه قبیله عامریان با این وصلت مخالفت کردند
مجنون چون جواب رد شنید زاری ها و گریه ها کرد ولی دست بردار نبود قبیله لیلی قصد آزار او را کردند و او گریخت .مجنون حتی شخصی به نام نوفل را به خواستگاری لیلی فرستاد اما سودی نداشت . بعدها لیلی را به مردی از قبیله بنی اسد دادند البته بر خلاف میل لیلی، نام این مرد ابن سلام بود عروسی مفصلی بر گزار شد پدر لیلی از خوشحالی سکه های زیادی بین حاضران تقسیم کرد در اولین شب زفاف ابن سلام سیلی محکمی از لیلی نوش جان کرد .
مردی خبر این ازدواج را به مجنون رسانید و خود بهتر میدانید در آن موقع چه حالی به مجنون عاشق و بی دل دست داد ، غم مرگ پدر نیز پس از چندی به آن اضافه شد . لیلی نیز دل خوشی از ابن سلام نداشت و به زور با او سر می کرد تا اینکه ابن سلام بیمار شد و پس از مدتی جان سپرد و لیلی در مرگ جان سوز او به سوگ نشست!! . این خبر را به مجنون رساندند ، مجنون دو تا پا داشت دو تای دیگر هم غرض گرفت و به دیدار لیلی شتافت شاید می خواست شریک غم لیلی پدرش باشد !
سرتان را درد نیاورم ، این دو مدتی در کنار هم بودند و از عشق هم بهره ها بردند ولی افسوس که دیری نپایید که چراغ عمر لیلی زیباروی خاموش شد و مجنون تنهای تنها شد . قبر لیلی را از مجنون مخفی ساختند ولی مجنون از خدا خواست او را به لیلی برساند و گفت اینقدر می گردم واینقدر خاکها را می بویم تا بوی لیلی را حس کنم و چنین کرد تا قبر دلداده خود را یافت . مجنون بر سر قبر لیلی آنچنان گریه و زاری کرد تا به او پیوست و او را در کنار لیلی دفن کردند و این دو دلداده عاشق بار دیگر در کنار هم آرمیدند . .

 

 گل رز

 حرف آخر...

 

همیشه واسه گلی خاک گلدون باش

که اگه به آسمون هم رسید

یادش باشه ریشش کجاست !

 

عزت زیاد ........ سر فراز باشید .